جدول جو
جدول جو

معنی تأمین کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تأمین کردن
(لَعْ عَ)
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار. رجوع به تأمین مدعی به شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَسَ)
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد:
کاین نوحۀ نوح واشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.
خاقانی.
رجوع به تأثیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ظَ)
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن:
به آب اندام را تأدیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
پرداختن. ادا کردن. رجوع به تأدیه شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
بنیاد کردن. بنیاد افکندن. بنا کردن. دایر کردن. تأسیس نهادن. برپا کردن. رجوع به تأسیس شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
استوار کردن. عمل تأکید. رجوع به تأکید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یُ)
میان دو تن الفت دادن آنان، سازواری دادن دو چیز را با هم، فراهم آوردن کتاب. گرد آوردن مسائل علمی. کتاب نوشتن. رجوع به تألیف شود
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَ هََ)
بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. (ناظم الاطباء). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن: و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 316). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319). رجوع بتأویل شود، تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود:
کرده ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تأیید. پشتیبانی کردن. نیرومند کردن. چیزی یا کسی را مؤید کردن. چیزی یا کسی را مورد تأیید قرار دادن. رجوع به تأیید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن:
خیر زاد تو است در طلبش
خیره خیره چرا کنی تأخیر.
ناصرخسرو.
ساعتی تأخیر کرد اندر شدن
بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن.
مولوی.
در شدن خرگوش بس تأخیر کرد
مکر رابا خویشتن تقریر کرد.
مولوی.
ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان).
باران نشاط اول این سال ببارید
ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
برآورده کردن، پاسخ گو بودن، اجابت کردن، برآوردن، آماده کردن، فراهم ساختن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، تارک دیدن، تهیه کردن، امن ساختن، ایمن کردن، حفظ کردن، در امان نگه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
إمدادٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
Cater, Furnish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
approvisionner, meubler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
fornire, arredare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
обеспечивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
versorgen, möblieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
забезпечувати , меблювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
zaopatrywać, umeblować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
提供 , 装修
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
fornecer, mobiliar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
সরবরাহ করা , আসবাবপত্র সরবরাহ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
فراہم کرنا , فرنیچر لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
abastecer, amueblar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
kutunza, kupamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
sağlamak, döşemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
제공하다 , 가구를 비치하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
供給する , 家具を備え付ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
आपूर्ति करना , सुसज्जित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
menyediakan, melengkapi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
จัดหา , ตกแต่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
voorzien, inrichten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
לספק
دیکشنری فارسی به عبری